فراق یار
به بهانه انتصاب رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان کامیاران
به قلم مجتبی باجلانی کامیارانی
همه او را می شناسند اصلا او تنها مختص شهیدان ویا جانبازان و آزادگان نبود،همین امروز که به یادش افتاده بودم برای لحظاتی سخت گریه کردم وناگاه چون خودش شدیدا خندیدم، شاید ندانی خنده ها وگریه هایش هم متفاوت است.
البته دیدن گریه هایش را هنر می خواست وبس، کارهرکسی نبود که گریه اش راببیند!؟!؟
چندباری گریه هایش را دیده ام که اوج شکستن شانه هایش بود، ۳بار شاهدش بودم ودرحالی که سراپای وجودم را درنوردیده بود با او گریستم.
دلاوری بارها از سفرشام می آمد چندصباحی همنشین ما خاکیان می گردید تا جائی که طاقتش طاق نمی شد همین که بی قراری آرامشش را نشانه می رفت نمی توانستی با هیچ وسیله ای اورا برای ساعتی دیگر درکنارداشته باشی وباید می رفت چون آن سو یاران انتظارش را می کشیدند.
آخرین بار که آمده بود تا در جمع زمینی ها باشد خودش نبود،درحالی که غلامی دوستداران حسین را نشان ودرجه بردوش داشت اما درمیان مانبود تنها جسمش در کنار مان بود وهرچه بیشتر به عمق چشمانش خیره می شدی نبودنش را بهتر احساس می نمودی.
برای آخرین بار که خداحافظی نمود بسیاری از یاران درمیان مان بودنش را فهمیده بودند که غلام امام رضا (ع)را دیگرنخواهند دید.
مدتی از او خبری درمیان نبود تا ناگاه فریاد برآوردند که پیکر دلاوری را از سفر شامات آورده اند درحالی که جانی در کالبد زمینی مان نمی یافتی با هر بدبختی که بود خود را به مزار جگر گوشه آن سید اهل بیت رساندیم قدم ها یاری نمی کردند پاها به شدت سست شده بودند خودرا به محل ملاقاتش با عرش رساندم در حالی که تلاش داشتم به هرصورتی که شده است سیمای مبارکش را ببینم به ناگاه تمام وجودم متوجه برادری شد که حکایت من از بابت اوست.
اشک ها جاری شده بودند واگر به دقت به اشک ها می نگریستی تنها سهم تو از آن نگریستن حرارتی بود که هم جسم را می سوزاند وهم جان را واینجا بود که به خود گفتم عاشق نیستی برادر اگر بودی در فراق یار اینگونه می گریستی نه به دنبال نگریستنی باشی که سیمائی را برای آخرین بار بنگری.
با خود بدو گفتم:هنیالک که خداوند چه عظمتی به تو هدیه داده است وآن نیست چیزی دگر جز همین قطرات زیبای اشک که عازم دریای عاشقانه ها بودند وهرکه را به چنین مدالی نمی آرایند.
۲بار دیگر اشک هایش را دیدم وآنجاها بود که پدر ومادری رنج کشیده عازم میهمانی خداوند مهربانی ها شده بودند وچه عظمتی بالاتر از این که در مرگ آنانی اشک بریزی که خداوند خوبی ها فرموده است:
ولا تقل لهما اف
امروز که انتصاب برادر عزیزم جناب آقای رمضانی را مرور می نمودم در اولین حدیث که با خود در میان داشتم بسیار شادمان گشتم که عزیزی را به جای آن برادرم برگزیده اند که چون او مهربان است وعاشق فدیه های ایران زمین که شهیدان شان می خوانیم.
آری ایوب رمضانی خود سال های طولانی درس خدمت را در محضرش خوانده بود وقطعا شاگرد ره استاد خواهد پیمود.
احمدرضای عزیزم امروز که تورا مرور می نمودم چون خودت گریه کردم وبسیار سخت گریستم وبه خود گفتم حق نیست که چنین خوبانی خانه نشین شوند من که سی سال واندی با او مانوس شده بودم وبه او خوکرده بودم تحمل نبودنش را ندارم،چرا که او یادگار صدها شهیدی است که در این سرزمین خفته اند وهرگاه به دیدار شهیدان می روم اورا در کنار خود می بینم چرا که تقدیر از شهیدان را در مکتب او آموخته بودم ودر حالی که سخت در خود معذبم به خود می گویم کاش رفتن احمدرضاها هم ختم به شهادت می شد.
واینجابود که دست هایم را به دعا برداشتم واینگونه در حقش دعا نمودم:
بارخدایا به احمدرضای عزیزم عمر طولانی ببخش چون او در هرزمان وهرمکانی نیاز ماست چنان عمرش طولانی گردان تا سپیدی موها ومحاسنش را آنگونه که باید باشد ببینیم ومرگ او را نیز شهادت در راه خود قرار ده که شهادت پاداش سال های طولانی خدمت او به شهیدان وخانوده های آن عزیزان می باشد.
مجتبی باجلانی کامیارانی