مادری که پس از ۳۹ سال هنوز با داغ جنگ زندگی می‌کند

پایگاه نحلیلی خبری اخبار کامیاران

مادری که پس از ۳۹ سال هنوز با داغ جنگ زندگی می‌کند

۵ بازديد

مادری که پس از ۳۹ سال هنوز با داغ جنگ زندگی می‌کند

مادری که پس از ۳۹ سال هنوز با داغ جنگ زندگی می‌کند

انیسه خیرآبادی، مادری مهربان است که ۳۹ سال پیش در بحبوحه سال‌های دفاع مقدس و در اوج جوانی همه زندگی‌اش را از دست داد و امروز پس از طوفان‌های بسیار، همچنان با صلابت ایستاده و راوی درد و رنج‌های دوران جنگ تحمیلی است.

به گزارش واحد خبر اخبار کامیاران،عباس فاتحی مرد ۳۱ ساله و کارمند اداره کار به همراه همسر خود (انیسه) و فرزندانشان (نسرین، پروین و فواد) دهه شصت شمسی در آپارتمان‌های ادب شهر سنندج زندگی می‌کردند.

آن روزها عباس صبح‌ها به اداره می‌رفت، مردی پرتلاش اهل موچش از توابع کامیاران کردستان که به دلیل شغلش به همراه خانواده در سنندج ساکن شده بودند؛ زندگی ساده‌ای داشتند که پر از عشق و امید بود.

عباس و انیسه دی سال ۱۳۶۵ به تازگی صاحب فرزند سوم خود شده بودند و حالا این خانواده دو دختر و یک پسر داشت که پسر آخرین و کوچکترین عضو خانواده بود.

بمبی که همه چیز را ویران کرد

دی سردی بود، صدای آژیر خطر دیگر برای مردم شهر سنندج غریبه نبود، اما هیچ‌کس فکرش را هم نمی‌کرد که روز بیست‌وهشتم آن، خانه آقای فاتحی به خاکستری از دود و گرد و غبار تبدیل شود، بمب دشمن بعث بر سر خانه‌شان فرو ریخت و در چند ثانیه انگار تمام دنیا برای این مادر جوان پایان یافت.

چهار عضو خانواده و اقوام آن (همسر، فرزند، برادر شوهر و زن داداش)، همگی در یک لحظه و در طبقه چهارم همان آپارتمان زیر آوار بمباران ۲۸ دی سال ۱۳۶۵ در شهر سنندج به شهادت رسیدند، اگرچه آن ساختمان شهدای دیگری هم داشت. «بیژن گرامی» جوان ۲۰ ساله عضو تیم ملی فوتبال جوانان کشور که در همان ساختمان ساکن بود، به شهادت رسید.

مادری که پس از ۳۹ سال هنوز با داغ جنگ زندگی می‌کند

انیسه آن روزها تنها ۲۳ سال داشت، زنی جوان در آغازین سال‌های زندگی مشترک خود تنها هفت سال را با عباس تجربه کرده بود، اما تمام زندگیش در بمباران سوخت.

اکنون وپس از گذشت آن سال‌ها، وقتی هماهنگی دیدار با او را از طریق تلفن انجام دادم، گرمای محبتش را از پشت خط هم می‌شد حس کرد؛ روز قرار که رسید، با لبخند و مهمان‌نوازی تمام در را برایم گشود، نوه‌ها هم آن روز مهمانش شده بودند و برای دیدار با مادربزرگی آمده بودند که ۳۹ سال تنهایی را تاب آورده و امروز الگوی صبر و شجاعت بود.

خانه‌ای که رنگ و بوی دوران دفاع مقدس در آن جریان داشت

وارد خانه‌اش که شدم، انگار رنگ و بوی روزهای دفاع مقدس را حس می‌کردم، عکس‌های قاب شده شهدا بر روی دیوار، فضای خانه را هنوز در آن سال‌ها جا گذاشته بود که با گرمای محبت صاحب‌خانه به خودم آمدم.

با اینکه از دل دود و آتش و خون برخاسته بود، اما وقتی حرف می‌زد، امید در صدایش موج می‌زد و هنوز هم وقتی به آن روزها فکر می‌کرد، هزاران تصویر با جزئیات تمام در ذهنش زنده می‌شد، ناخودآگاه اشک از دیدگانش سرازیر و راه صحبت را می‌بست.

مادری که پس از ۳۹ سال هنوز با داغ جنگ زندگی می‌کند

با وجود گذشت سال‌ها، جنگ هنوز برای او تمام نشده است، هنوز هم شب‌ها خواب جنگ و بمباران می‌بیند و با خاطرات تلخ آن روزها از خواب می‌پرد.

انیسه خیرآبادی می‌گوید: زندگی ساده‌ای با عباس داشتیم اما دلمان به وجود یکدیگر گرم بود، دی سال ۱۳۶۵ به خاطر اینکه قرار بود مراسم عروسی برادر شوهرم (سیف‌الله) برگزار شود، شور و شعف خاصی در خانه ما جاری شده بود.

وی ادامه می‌دهد: صبح همان روز ۲۸ دی رفتیم بازار برای گرفتن سور و سات عروسی، وسایل زیادی را خریدیم و به خانه ما آوردیم و تنها سه روز با برگزاری مراسم فاصله داشتیم.

این همسر شهید می‌گوید: آن روز اقوام زیادی در خانه ما دور هم جمع شده بودند و مشغول امور و مقدمات عروسی برادر شوهرم بودیم که ناگهان صدای آژیر خطر بلند شد.

پروین ۲ ساله در آغوش پدر مورد اصابت قرار گرفت

خیرآبادی عنوان می‌کند: همسرم عباس، دختر کوچکم پروین را که تنها دو سال داشت در آغوش گرفته و دست‌هایش را دور او حلقه کرده بود.

من هم پسر کوچکم (فواد) را که فقط ۱۳ روز از به دنیا آمدنش می‌گذشت در آغوش گرفتم و همانطور زن داداشم (حمیرا مبارکی) هم فررندش (آرزو) را در آغوش گرفته و دور تا دور بچه‌هایمان را با حلقه دستمانمان پر کرده بودیم.

مادری که پس از ۳۹ سال هنوز با داغ جنگ زندگی می‌کند

وی می‌افزاید: یک لحظه احساس کردم یک تکه از بمب یا ترکش آن بود که از بین من و زن داداشم عبور کرد. تکه‌های خون را که دیدم، آن طرف‌تر رفتم، همسرم را دیدم که لبخند بر لب داشت، تعجب کردم که چگونه در چنین شرایطی می‌خندد تا اینکه متوجه شدم بمب از پشت به او اصابت کرده و از قلبش بیرون آمده بود و قلب دخترمان (پروین) را نیز که در آغوشش بود، شکافته بود.

دامادی که هیچگاه روز عروسی خود را ندید

این مادر شهید ادامه می‌دهد: هر طرف را که نگاه می‌کردم اعضای خانواده و اقوام را می‌دیدم که مجروح و خون‌آلود روی زمین افتاده بودند، برادر شوهرم را هم که قرار بود چند روز دیگر لباس دامادی را بر تن او ببینیم، دیدم که به طرز فجیعی مورد اصابت بمب قرار گرفته بود و همانطور زن برادرم که زخمی یک طرف دیگر افتاده بود.

وی می‌گوید: چشمانم سیاهی می‌رفت، باورش برایم خیلی سخت بود، از خدا می‌خواستم که خواب باشد، اما نه، واقعیت داشت و کم کم همسایه‌ها هم آمدند تا آوار را کنار بزنند و جان مجروحان را نجات دهند.

خیرآبادی اضافه می‌کند: همسرم انگار هنوز جان داشت و امیدوار بودم، با کمک همسایه‌ها همه مجروحان را به بیمارستان توحید سنندج انتقال دادیم اما یکی پس از دیگری خبر درگذشتشان را به ما دادند.

وی ادامه می‌دهد: من ماندم و دو فرزندم (نسرین و فواد) و (آرزو) دختر سه ساله برادرم که مادرش را در این حادثه از دست داده بود، برادر بزرگم قیومیت ما را برعهده گرفت که او را هم پس از چند سال در یک حادثه رانندگی از دست دادیم و فرزند او (خاطره) را هم نزد خودم آوردم و بزرگ کردم، اینگونه من هر روز تنهاتر می‌شدم و غم‌هایم بزرگتر می‌شدند.

مادری که پس از ۳۹ سال هنوز با داغ جنگ زندگی می‌کند

انیسه چهار کودک را تنهایی بزرگ کرد

این همسر شهید می‌گوید: با سختی تمام، اما با کمک خدا دو فرزند خودم و دو فرزند برادرانم را که برایم مثل فرزندانم بودند، پیش خودم بزرگ و آن‌ها را راهی خانه بخت کردم.

خیرآبادی از روزهای کمک‌رسانی پشت جبهه با اشتیاق یاد می‌کند؛ چون بافندگی و خیاطی می‌دانست، این هنرها را به دیگران نیز آموزش می‌داد و با همراهی زنان دیگر خوراکی و نقل و کشمش بسته‌بندی و بافندگی می‌کردند و برای رزمندگان می‌فرستادند تا آن‌ها از خاک کشور دفاع کنند.

او طی این سال‌ها همواره در فعالیت‌های خیرخواهانه و فرهنگی مشغول به فعالیت بوده و هنوز هم یار و یاور نیازمندان است، انسیه در حال حاضر در آشپزخانه مهربانی هم فعالیت می‌کند.

این مادر شهید عنوان می‌کند: جنگ خیلی چیزها را از من گرفت، اما یاد گرفتم که روی پای خودم بایستم و خدا خواست تا بمانم و شاهد بزرگ شدن بچه‌ها و نوه‌هایم باشم، در حال حاضر پنج نوه از فرزندان خودم و سه نوه هم از فرزندان برادرانم دارم.

مادری که پس از ۳۹ سال هنوز با داغ جنگ زندگی می‌کند

آرزویم سر و سامان گرفتن همه جوانان است

وی ادامه می‌دهد: امروز تنها آرزویم این است که هیچ مادری در هیچ کجا، رنگ جنگ را نبیند و همه جوان‌ها سروسامان بگیرند و کشورمان در امنیت و آرامش باشد.

این همسر شهید، امروز وقتی جوانانی را می‌بیند که به سن ازدواج رسیده‌اند و هنوز تشکیل خانواده نداده‌اند، دلش می‌گیرد و خواست قلبی او این است که مسئولان شرایط اشتغال و ازدواج را برای جوانان فراهم کنند.

او معتقد است: نسل امروز عمق سختی‌های دوران هشت سال جنگ تحمیلی را لمس نکرده است و باید واقعیت‌های جنگ را بیشتر در مدارس، دانشگاه‌ها و رسانه‌ها برلی نسل جوان بازگو کرد، مسئولان هم قدر خون ریخته شده شهدا را بیشتر بدانند که برای دفاع از این آب و خاک این کشور جان خود را فدا کردند.

به اعتقاد این مادر اگر فیلم‌ها و روایت‌های واقعی رزمندگان و خانواده‌هایشان نمایش داده شود، جوانان امروز بهتر درک خواهند کرد که آرامش امروز نتیجه چه فداکاری‌هایی است.

انیسه خیرآبادی، نماد مادرانی است که جنگ، جوانی‌شان را گرفت، اما روحشان را استوارتر کرد و امروز همچنان ایستاده‌اند تا ما درس فداکاری و شجاعت را از آن‌ها بیاموزیم.

مادری که پس از ۳۹ سال هنوز با داغ جنگ زندگی می‌کند

مرور مختصری بر حادثه بمباران ۲۸ دی سال ۱۳۶۵ شهر سنندج

برای آشنایی بهتر با بمباران ۲۸ دی ۶۵ شهر سنندج باید خاطرنشان کرد که هواپیماهای بمب‌افکن رژیم بعث عراق ۱۸ نقطه از شهر سنندج را در آن روز مورد آماج حملات بی‌رحمانه خود قرار می‌دهند و در عرض شش دقیقه، ۲۲۰ نفر از مردم بی‌دفاع این شهر از جمله زن و مرد و کودک شهید و بیش از ۱۲۰ نفر هم مصدوم و جانباز می‌شوند.

خیابان انقلاب، محله پیرمحمد (۴ نقطه)، چهارباغ (۲ نقطه)، آپارتمان‌های ادب، تک واحدی‌های بنیاد مسکن (۲ نقطه)، تقاطع بلوار جانبازان و خیابان فلسطین، میدان نبوت، خیابان نمکی (۲ نقطه)، خیابان اکباتان (۳ نقطه)، منازل مسکونی جنب پادگان و محله اسلام‌آباد (تقتان)، ۱۸ نقطه‌ای است که بمباران شده است.

استان کردستان در دوران جنگ تحمیلی بارها مورد بمباران هوایی رژیم بعث عراق قرار گرفته است و حدود ۱۰۰۰ نفر از مردم این استان تنها بر اثر این بمباران‌ها به شهادت رسیده‌اند.

گزارش از ویدا باغبانی

ایمنا

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.